محل تبلیغات شما

عشقِ منحصر به فرد(בست نوشته هاے بی جاלּ مـטּ)



هر چه رفتیمو رفتیم از این رفتنها به چیزی جزحسرت نرسیدیم کـــــه آخر رسیدیم

به راهی که حتی بن بست هم نبود و آنجا او دیگر مال مننبود نه بـه فکر این بودم

که گذشته های تلخ دوباره تکرار شوند نه فکر میکردمکـــــه شاید روزی دوبـــــاره

تنها شوم دلم گرفته هرچه می آیم به عشق او نمیرسم از ایـــــــن دور دستها چیزی

شبیه عشق به رنگ وفا به خیال اینکه عشقی باشدهمچنان در حال آمدنم و ایـــــــن

دل خوشباورم نمیداند که او داردمیرود من بـــــــه سوی او مــــــی آیم و او از من

دورترمیشود آنقدرها عاشقم که حس میکنم انگار او به مــــن نزدیکتر میشود کاری

که با دلمکرد احساسی که از دلم ربود  در توان هیچ بی وفایی نبود و او دستمـــن

با هر چهبی وفاست را از پشت بسته بود   نه به من میگفت دوستت دارد و نــــــــه

حرف رفتنزده بود شاید اگر از آغاز چشمانم را باز کرده بـــودم در چشمانش رنگ

بیمحبتی ها را میدیدم  اما افسوس که در آن لحظه چشمانم را بسته بــــودم و محو

آرزوهایشیرین با او بودم  و این دل گرفته و خوشخیالم به کجاها میرود بــه امید

چه کسیاین همه دلتنگی ها را با خود میبرد هر چه رفتیم و رفتیم از این رفتنها بـه

چیزی جزحسرت نرسیدیم که آخر رسیدیم به راهی که حتی بن بست هم نبود و آنجا

او دیگرمال من نبود نه به فکر این بودم که گذشته های تلخ دوباره تکـــــرار شوند

نه فکرمیکردم که شاید روزی دوباره تنها شوم دلم گرفته و هیچ حسی بــــه زندگی

ندارمشاید این شعر خودم را هم دیگر نخوانم وهیچ حســـــــی به زندگی ندارم شاید

این شعر خودم را هم دیگر نخوانم


ماندن همیشه خوب نیست رفتن همهمیشه بــد نیست گاهــــــــــــــے رفتن بهتر است

گاهے باید رفت باید رفتتا بعضــــــــــے چیزها بماند اگر نروےهر آنچه ماندنیست

 خواهد رفت اگر بروے شاید با دل پربروی و اگر بمانے با دست خالے خواهے ماند

 گاهے باید رفت و بعضے چیزها راکه بردنــــے ست با خود برد مثل یاد مثل خاطره

مثل غرور و آنچه ماندنـــــــےست را جــــــــــا گذاشت مثل یاد مثل خاطره مثل لبخند

رفتنت ماندنے مے شود وقتــــــــے که باید بروے  بروے و ماندنترفتنے مے شود

وقتے که نباید بمانے بمانے شاید گاهےباید رفت و گذاشت چیزے بماند که نبودمان

را گرانبها کند نمیدانم.شایدباید سر بــــــــــه زیر رفت.هـــــــــر چند بــــــــــا اندوه

شاید باید با لبخندے بــــــــر لب رفتهــــــــــر چند بارے سنگین بـــــــــر دل و دوش

           رفتن همیشه بد نیست هرچند شکسته شایدباید آنگونه بـــــــــــروے که دیده شوے و

            حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود شاید بــــــــــــــــایدآنگونه رفت که هیچ 

             نگاهــــــــــے نتواند انکار کند و هیچ دلے نتواند حــــــــــــــالباید رفت فقط باید رفت 

شاید وقتے بروم همه ے چیز هایــــــــــے که باید بیایند بیایند


دارد چه بر سرم می آید چشمانم را بسته ام و  گذاشته ام  ثانیه ها  لحظه هایم  را

اعدام کنند در برابر روزها خسته تر از آنم  كه حرفے بزنم  یا  شاید  فریادے  از

سر سكوت تنهایے هر روزه ام پر رنگتر  از  همیشه  گذشته را  به  رخ دلتنگے

كهنه مے كشد اینجا کسے نیست براے شكستن روزه سكوت یارے ام كند وقتے

دلم تو را مے خواهد وقتی امید دیدنت از طولانے ترین یاس ها  هم  طولانے تر

مے شود خیال بودنت را هم نمی خواهم وقتے دستانم را رها مے کنم و نیستے

تا آنها را بگیرے باورم مے شود این منم كه نیستم نه تو


از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم از تو میگذرم بــــــــی آنکه خاطره ای را از تو بر

دوش بکشم نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم از تـــــــــــــــــــــو میگذرم  تویی که

گذشتی از همه چیز  این را هم فراموش میکنم جای مـــــــــــــــن در اینجا نیست میروم

تا آرام باشی، تا از شر من و احساسم راحت باشی میروم تــــــــــــــــا روزی پشیمان شوی

حیف احساسات عاشقانه ام بود میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی از تـــــــــــــــــــــو

میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم هر چه شمع و شعله و آتش بــــــــــــــــود را در

قلبم خاموش میکنم نه اندیشیدن به تو فایده دارد  نه فکر کردن بــــــــــه خاطره هایت

حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت تو لیاقت مرا نداری از تــــــــــــو میگذرم

تو ارزشی برایم نداری کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی روز و شب مــــــــــــــن این

شده بود که از تو سوال کنم کجایی چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی چـــــــرا سرد

شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری فکر کرده ای کیستی برو بـــــــا همان

عاشقان سینه چاکت برو که تو با یک نفر راضی نیستی از تو میگذرم بـــــــــی آنکه تو

را ببینم محال است دیگر برگردم، حتی اگر از غم و غصه بمیرم از تـــــــــو میگذرم و

بی خیالت میشوم شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در ایـــــــــــــــن دنیاست راحت

میشوم اشتباه گرفته ای، من آن کسی که میخواهی نیستم تا هر چه دلت خواست

با دلش بازی کنی میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی از تــــــــــو میگذرم

بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم یک روز بیا تا حساب تمام بـــــــی محبتهایت

را از قلب شکسته ام برایت بگیرم


در میان دستهای به ظاهر مهربان اما عاری از مــهـــر در میان قلبهای بــــه ظاهر پر

عشق اماپر هـــوس در میان نگاههای به ظاهر پاک اما هـــرزه  در میان آغوش پــر از

مهر  اما پر فــریــب من گم شده ام در میان واژگان گوناگون و در عمق جمله هایی

پــــر از حقیقت تلخ در میان یک دنیا سوال بـــــــــــــی جواب در میان هجوم تحیر و

ناباوری من گم شده ام


آخرین جستجو ها

بروزترین باش Claudine's memory یادداشتهای سردار evlinonro keyliticom laywhenhesea inetinid پویاسازان فناوری اطلاعات شرکت کالا صنعت زاگرس (SAMCO) English Studio